دانلود پی دی اف کتاب پشت در های بسته آرزو امیررضایی PDF

بطری نوشیدنی با صدایی بلند به پیشخان مرمری آشپزخانه برخورد می‌کند و من از جا می‌پرم. نگاهی به جک می‌اندازم و امیدوارم که متوجه نگرانی‌ام نشده باشد. جک که مرا در حال نگاه کردن می‌بیند، لبخندی می‌زند و به آرامی می‌گوید: «عالیه.» او دستم را می‌گیرد و مرا به سمت میهمانانی که منتظرمان هستند، می‌برد. همان‌طور که از راهرو می‌گذریم، لیلیوم صورتی رنگی را می‌بینم که دایان و آدام برای باغ آورده‌اند. امیدوارم جک آن را جایی در باغ بکارد که بتوانم از پنجره‌ی اتاق‌خوابم تماشایش کنم. حتی فکر کردن به باغ اشک به چشمانم می‌آورد، اما بلافاصله بغضم را فرو می‌خورم. با تمام خطری که امشب وجود دارد، باید تمرکزم را روی لحظه‌ی حاضر بگذارم. در اتاق نشیمن، آتش به آرامی در بخاری می‌سوزد. گرچه وارد ماه مارس شده‌ایم، هوا هنوز کمی سرد است و جک همیشه دوست دارد میهمانانش تا حد امکان راحت باشند. روفِس با لحنی تحسین‌آمیز می‌گوید: «عجب خونه‌ای داری جک! این‌طور نیست، اِستر؟» من روفِس و استر را نمی‌شناسم؛ آن‌ها تازه به اینجا آمده‌اند و امشب اولین بار است که با آن‌ها ملاقات می‌کنم. همین موضوع باعث می‌شود که بیشتر از همیشه مضطرب باشم. اما نمی‌توانم جک را ناراحت کنم، لبخندی می‌زنم و دعا می‌کنم که از من خوششان بیاید. استر جواب لبخندم را نمی‌دهد، پس حدس می‌زنم که نظرش را بعدها می‌دهد. بااین‌حال نمی‌توانم او را سرزنش کنم. از یک ماه پیش که وارد گروه دوستان ما شده، احتمالاً بارها و بارها به او گفته‌اند که گریس آنجل، همسر جک آنجل، وکیل موفق و سرشناس، نمونه‌ی زنی است که همه‌چیز دارد؛ خانه‌ی عالی، همسر عالی، زندگی عالی. اگر من هم جای استر بودم، در برابر کسی مثل خودم محتاطانه عمل می‌کردم. این بازنویسی مطابق با درخواست شما انجام شده است. اگر تغییرات بیشتری نیاز دارید یا موارد دیگری مد نظر دارید، خوشحال می‌شوم که کمک کنم.

معرفی کتاب پشت در های بسته آرزو امیررضایی